هاااای بانو،،،،🌼🌸🌺 شوخی نکن ،😔 چشم خسته بسته می شود قلب خسته می ایستد زنبیل پیرزنی را بردم که هیچ نمی شناختمش ! گفت : به خانم سلام برسان ... با تو صمیمی بود ، که می گفت خانم ؟ بانو ؟ بعد از آن دیگر با زنبیل ندیدمش بوی رفتن می دهی ، در را باز می گذارم ؛ وقتی برو که گنجشک ها و ستاره ها خوابند ... کسی را می شناسی که شیشه شکسته پنجره ای را بند بزند ؟ پیش از آن که بروی ، پیش از آن که بشکند ! می ترسم از سگ همسایه ، دنبالم می کند ؛ یکی از همین قفس ِ من برایش بساز ، تا آدم شودآی بانو بانو بانو بانو بانو جان ! فقط همین آی بانو از ظهر تا غروب طول کشید ، دشتی را شخم زدم تا دفنش کردم ، بد عادت شده بود ، گاهی جلوتر از من راه می رفت تا به تو برسد ، سایه ام را می گویم بانو ، که خواب دیده بود تو به دیدارش آمده ای هر شب که می خواهم بخوابم ، می گویم : صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ وانمود می کنم هیچ دل تنگ نبوده ام ؛ صبح که بیدار می شوم ، می گویم ، شب با چمدانی بزرگ می آید و دیگر نمی رود ... کشتی های عاشق سوت می کشند ، مردان عاشق آه ... طعمشان یکی است آی بانو ، خواب دیدم در کوچه ها رازهایم را می فروشند ، لبخند می خرند ، راست است که می گویند لبخند در خواب شگون ندارد ؟ پا برهنه تا کجا دویده ای که این همه گل شکفته است ؟ منو تیر چراغ برق دردمان یکی است ، شب که می شود سرمان تاریک ، دلمان پر نور ؛ صبح که می شود سرمان سنگین ، دلمان خاموش ... پیچک نگاهم دزدانه تا پشت پنجره اتاق تو بالا آمده ، به کجا خیره شده ای ؟ باران که بگیرد تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود ... پای رفتنم را پیش تو گذاشته ام ، یادت هست ؟ که نروم ... حال تو رفته ای با پای من ؟ یا پای من رفته است با تو ؟ نگران نباش ، پاچه هایم را بالا زده ام ، تا فرق میان رعیت و عاشق معلوم نشود باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم : من تنها نیستم ، تنها منتظرم ، تــــنــــهـــا ... این بار هم که تاول پاهایم خشک شود دوباره عاشقت می شوم ، دوباره راه می افتم ، دوباره گم می شوم کاش مانند کودکی از سقف اتاق مادربزرگ دوچرخه ای چکه می کرد تا باقی عمر را همچون کودکی پشت آن سپری کنم سراغ تو را گرفتم ، خندیدند ، نمی دانند ، روی تمام دندان هایشان نام تو حک شده است که می خندند ... لولای شکسته در را عوض می کنم ، در را باز می کنم می گویم : بانو خوش آمدی ، اگر نبودی در را می بندم دوباره باز می کنم ، درشکه ای می خواهم سیاه که یاد تو را با خود ببرد یا نه ، نه ... یاد تو باشد ، مرا با خود ببرد ... هر که را از دور می بینیم ، گلویم خشک می شود ، می ترسم نکند این بار اشتباه نگرفته باشم ... بانو من به دنبال تو می آیم ، تو از من بگریز ، بگذار دیرتر بمیرمحواسم را پرت نکن ، باید صد و یکی ، صد و یکی ، نامت را بگویم تا تو بیایی ! بانو ، هشتاد و هفت بانو ، هشتاد و هشت بانو ... آی بانو ، گفتم هشتاد و هفت یا هفتاد و هشت ؟ آی بانو ، بانو ، بانو ، بانو جان ! بگذریم ... راستی اگر جایی بانو را دیدی نشانش را به من بگو ، و مرا ببخش که تا پایان عمر به تو حسادت خواهم کرد که اینبار تو اول بانو را دیده ای ...
http://t.me/radiobetsabeh